با خود میگوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد که :
همسرمان رفتارش را عوض کند،
یک ماشین شیکتر داشته باشیم،
بچه هایمان ازدواج کنند،
به مرخصی برویم
و در نهایت بازنشسته شویم...
خیالمان میرسد که زندگی، همان زندگی دلخواه،
موقعی شروع میشود که موانعی که سر راهمان هستند ، کنار بروند:
مشکلی که هم اکنون با آن دست و پنجه نرم میکنیم،
کاری که باید تمام کنیم،
زمانی که باید برای کاری صرف کنیم،
بدهیهایی که باید پرداخت کنیم و ...
بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود!
بعد از آنکه همه اینها را تجربه کردیم،
تازه می فهمیم که زندگی، همین چیزهایی است که ما آنها را موانع میشناسیم.
این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم که جادهای بسوی خوشبختی وجود ندارد.
پس بیایید از هر لحظه لذت ببریم.
برای آغاز یک زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست که در انتظار بنشینیم:
در انتظار فارغ التحصیلی، بازگشت به دانشگاه، کاهش وزن ، افزایش وزن،
شروع به کار، ازدواج، شروع تعطیلات، صبح جمعه،
در انتظار دریافت وام جدید، خرید یک ماشین نو، باز پرداخت قسطها،
بهار و تابستان و پاییز و زمستان،
اول برج، پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون، مردن، تولد مجدد و...
خوشبختی یک سفر است، نه یک مقصد.
هیچ زمانی بهتر از
همین لحظه
برای شاد بودن وجود ندارد.
زندگی کنید و از حال لذت ببرید.
حقیقت این است که برای خوشبختی، هیچ زمانی بهتر از همین الآن وجود ندارد.
اگر الآن نه، پس کی؟ زندگی همواره پر از چالش است.
بهتر این است که این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم که با وجود همه این مسائل،
شاد و خوشبخت زندگی کنیم.
هیچ وقت ،هیچ چیز را بی جواب نگذار!!! جواب نگاه مهربان را با لبخند جواب دورنگی را با خلوص جواب مسئولیت را با وجدان جواب بی ادب را با سکوت جواب خشم را با صبوری جواب پشتکار را با تشویق جواب کینه را با گذشت جواب گناه را با بخشش جواب دلمرده را با امید
- به مشکهایتان بخندید تا همیشه موضوعی برای خندیدن داشته باشید.
- ما ابتدا عادت ها را میسازیم بعد عادتها ما را میسازند.
- اگه به چیزی که دوست داری نرسی هرگز اون چیز رو دوست نداشتی.
- انچه را که در ذهن انسان بتواند تصور کن دستش میتواند به ان برسد.
- هدفی که مکتوب نشده باشد تنها یک ارزوست.
- برای رسیدن به جاهایی که هرگز نرسیده اید باید راهایی بروید که هرگز نرفته اید.
- عملا شما همانی هستید که می اندیشید نه کمت نه بیشتر.
- وقتی به ریشه کلمه موفق شدن می رسیم می بینیم تنها معنای ان انجام دادن است.
- تنفر از اشخاص شبیه ان می ماند که برای خلاص شدن از موش خانه را اتش بزنیم.
- «اگر فکر میکنید شکست میخورید و یا پیروز خواهید شد در هر دو صورت درست اندیشیدهاید.» - «زندگی خود را به صورت شاهکاری بیهمتا درآورید.»
- «آنچه سرنوشت ما را تعیین میکند، شرایط زندگیمان نیست بلکه تصمیمهای ماست.»
چه کسی کر است؟
مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوائیش کم شده است. به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولى نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. دکتر گفت براى این که بتوانى دقیقتر به من بگویى که میزان ناشنوایى همسرت چقدر است آزمایش ساده اى وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: «ابتدا در فاصله ? مترى او بایست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو. اگر نشنید همین کار را در فاصله ? مترى تکرار کن. بعد در ? مترى و به همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد.» آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق تلویزیون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ? متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از همسرش پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ جوابى نشنید. بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم پاسخى نیامد. باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقریباً ? متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم جوابى نشنید. باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید. سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نیامد. این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزیزم شام چى داریم؟ زنش گفت: مگه کرى؟ براى پنجمین بار میگم: خوراک مرغ!
( نتیجه اخلاقى مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر میکنیم در دیگران نباشد و شاید در خود ما باشد! )
پیرمردی مصری تنها در ایالت آیداهو در آمریکا زندگی می کرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند، اما کار بسیار سختی بود. تنها پسرش عبدل را که قبلاً کمکش می کرد، اف.بی.آی به اتهام همکاری با تروریست ها بازداشت کرده بود. پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت دشوارش را برای او شرح داد:
عبدل جان
وضعیت بسیار بدی دارم چون به نظر می رسد امسال نخواهم توانست مزرعه سیب زمینی را بکارم. من پیرتر از آن هستم که بتوانم تکه زمینی را شخم بزند. اگر اینجا بودی، مشکلی نداشتم .می دانم زمین را برایم شخم می زدی. پدرت محمد
چند روز بعد وی پیامی از پسرش دریافت کرد:
بابا جان، تو را به خدا، آن مزرعه را شخم نزن، من چیزهایی آنجا پنهان کرده ام. عبدل
ساعت چهار بامداد صبح روز بعد، سر و کله مأموران اف.بی.آی و پلیس محلی پیدا شد.
آنان تمام منطقه را در جستجوی چیزی که پنهان شده باشد زیر و رو کردند بی آنکه اثری از آن به دست آورند. از پیرمرد عذرخواهی کردند و رفتند.
همان روز پیرمرد نامه ای دیگر از پسرش دریافت کرد:
بابا جان، حالا به کار ادامه بده و سیب زمینی بکار. این بهترین کاری بود که توانستم در این شرایط انجام دهم.
ناپلئون بناپارت : در دنیا فقط از یک چیز باید ترسید و آن خود ترس است .
ناپلئون بناپارت : اولین شرط توفیق، شهامت و بی باکی است .
ناپلئون بناپارت : دردها و رنج ها فکر انسان را قوی می سازد.
ناپلئون بناپارت : کسانی که روح نامید دارند مقصرترین مردم هستند .
ناپلئون بناپارت : کسی که می ترسد شکست بخورد حتما شکست خواهد خورد.
ناپلئون بناپارت : یک روز زندگی پر غوغا و در شهرت و افتخار بهتر از صد سال گمنامی است.
ناپلئون بناپارت : پیروزی یعنی خواستن .
ناپلئون بناپارت : عشق گوهری است گرانبها ، اگر با عفت توام باشد.
ناپلئون بناپارت : عفت در زن مانند شجاعت است در مرد ، من از مرد ترسو همچنان متنفرم که از زن نانجیب
ناپلئون بناپارت : فداکاری در راه وطن از همه فضایل باارزشتر است.
نفرت
معلّم یک کودکستان به بچههاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیبزمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچهها با کیسههاى پلاستیکى به کودکستان آمدند. در کیسه بعضیها ٢، بعضیها ٣، بعضیها تا ٥ سیبزمینى بود. معلّم به بچهها گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند. روزها به همین ترتیب گذشت و کمکم بچهها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیبزمینیهاى گندیده. به علاوه، آنهایى که سیبزمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچهها راحت شدند. معلّم از بچهها پرسید: «از این که سیبزمینیها را با خود یک هفته حمل میکردید چه احساسى داشتید؟» بچهها از این که مجبور بودند سیبزمینیهاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند. آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وضعیتى است که شما کینه آدمهایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه میدارید و همه جا با خود میبرید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوى بد سیبزمینیها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور میخواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟»
چطور میخواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟